برای دومین بار در بهار سرماخوردم.نمیدونم چطور ولی یکروز صبح بیدار
شدم وحس سرماخوردگی داشتم و اینبار قرص خوردن و خوابیدن هم اثر نکرد و
ویروس پیشرفت کرد و مجبورم کرد برای زودتر خوب شدن برم دکتر.و قسمت جذاب
بهداری رفتن،دکترش بود که وقتی "ر" رفت واسم از پذیرش برگه ی ویزیت بگیره
وقتی اومد فقط گفت دکترش اونی که بدت میاد نیست و خب من هم دیگه مهم نبود
برام که دکتر کیه.همین که اون دکتر مسخره نبود کافی بود برام.وقتی برگه رو
گذاشتم رو میز دکتر یه نگاهی به اسمم انداخت و گفت شما کامپیوتر میخونی؟
منم چون تقریبا پیش همه ی دکترای بهداری اومده بودم(فکرکنم همش هم به دلیل
سرماخوردگی:|) گفتم احتمالا یبار رشتمو پرسیدنو گفتم و یادشون مونده،بی
تفاوت گفتم بله.معاینه کرد و قبل از نوشتن نسخه رفت سوابقمو دید و بعد از
گفتن اینکه همشم که بخاطر سرماخوردگی اومدی بهداری،گفت عه یادم اومد.دوسال
پیش امتحان ورزش داشتی اومدی پیشم داروی فلان و بخور بهمان تجویز کردم بعد
منکه هنوز ذهنم درگیر سرماخوردگی بود گفتم ببخشید فامیلیتون چیه؟اونم با یه
لبخند ژد برگه ی ویزیتو نشونم داد که دیدم عهههه این دکتر فلانی دوست
نزدیک فلان همکلاسیمه("ح" که یه مدت خیلیی باهم دوست بودیم) و گفتم عه شما
که رفته بودین.گفت کجا؟ گفتم نمیدونم "ح" گفته بود رفته بودین نمیدونم یادم
نمیاد کجا و اونم بعد از تایید و زدن لبخند زد دیگه،گفت اره یکماهه
برگشتم( :|اخرشم نفهمیدم کجا رفته بود) .نمیدونم چرا و چی باعث شد ولی واسم
جالب بودن دیدن دکتر.
(اینجای متن ساعت 2:28 دقیقه نیمه شبه و
من یادم رفته برای چی اصلا اومدم که بنویسم. و درحالی که با "میم2" حرف
میزنم،حس درماندگی دارم.)
(اینجای متن 3:11 دقیقه اس.دیگه حالم داره از اطرافم بهم میخوره و دلم میخواد همه چیزو رها کنم و ادمای اطرافمو عوض کنم.شاید مردم یادشون میره که ادما ظرفیت مشخصی دارن)
درباره این سایت